فرقی نمی کند کجا و چگونه، فقط اینکه باید باشی. حضور شما برای شمردن این لحظات الزامیست. دیگر جای خالی اینجا تحمل نبودنها و نرسیدنها را ندارد، دیگر هیچ شعری معنی عاشقانه نمی دهد. کودک چند ساله ی اینجا اکنون مردی شده از نسل خواستن و رسیدن، مردی که تمام داستانهای دنیا را با پایان خوش ماجرا ورق می زند و دفتری می سازد از تمام خاطرات خوب آینده. هر چقدر هم که فراموشی داشته باشی، هر چقدر هم که اسیر لحظات سردرگم و مضطرب باشی باز هم یک جای کار عطر شما را می دهد. باز هم یک روز هوس آغوش شما تمام گنجایش یک ذهن را پر می کند. شما تنها خیال لحظات خلوت و تنهایی هستید. شما دلنشین ترین لحظه غم انگیز دنیایی. شما تعبیر تمام آشفتگیهای روزهای سرد و بی انگیزه مردی هستید که چشمهایش را به دوردستهای خیال گره زده و تمام شعرهای دنیارا با نام شما آغاز میکند. ثانیه به ثانیه مرور می شوید، که اگر نبودید معنی خیلی از جملات و کلمات هیچگاه نمایان نمیشد و خیلی قبل ترها چراغ این خانه خاموش می شد.
روزت مبارک، خانم تکرار نشدنی ِ ...
حدود 3ماهه که تونستم یه کار مناسب پیدا کنم و مجبورم با یه لباس نسبتا شیک (که خودم همیشه ازش متنفر بودم و احساس میکنم تو خیابون منو احمق نشون میده) برم سر کار و یکی از سخت ترین کارهای دنیا رو انجام بدم. شرایطش طوریه که خیلی بهم سخت می گذره و حتی احساس می کنم از قبلنا که بیکار بودم خیلی تنها تر شدم. ولی تنها چیزی که میدونم اینه که به اندازه تک تک ثانیه هاش باید خدا رو شکر کنم چون غیرممکن، ممکن شد.
یکی از آرزوهام این بود که یه قسمت دیگه از american pie رو بسازن و ببینم که این بچه ها آخر و عاقبتشون چی میشه و مثلا الان دارن چیکار میکنن، که آرزوم برآورده شده و american reunion اومده (البته هنوز ندیدمش). یادمه چندسال قبل موقع امتحانای دانشگاه بود می نشستم هی american pie2 رو می دیدم و ازاینکه یه سری آدم اینقدر شادن لذت می بردم.
قبلنا واسه هیچ و پوچ ناامید بودم،دلیل خاصی واسش نداشتم ولی این دفعه اولین باریه که یه دلیل محکم واسه نا امیدی دارم، واسه دیگه نبودن.