رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

432

یک قطره اشک
بدرقه مردی که با شانه های افتاده از خستگی
پشت بر خاک آرام گرفته است ...
یک قطره اشک
بر جنازه مردی که تا زنده بود شوری اشکی را نچشید
که تا زنده بود
نبود
که تا بود
چشمانش ، کسی را می جست ...
که تا مرُد
کسی را ندید
که تا خواست
نخواستنش
که تا باد
چنین باد
حال ببین
چه آرام گرفته است
آن چشمان بی قرار
یک قطره اشک
کافی است
برای مردی که
وقتی که دلتنگ می شود ،
آسمان را به گریه می انداخت ...

                                                    (از وبلاگ آخرین دیوانه)

نظرات 1 + ارسال نظر
دخترک 14 خرداد 1391 ساعت 03:53 ب.ظ http://oneday.blogsky.com

همیشه خوب مینویسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد